اریا جوناریا جون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

تمام زندگی من

بدون عنوان

1393/12/3 11:07
نویسنده : مامان زهره
284 بازدید
اشتراک گذاری

غمگینشاکیدلخوردلخورداره بارون میاد هم تند وهم آروم .یادش بخیر بچه گی هاوقتی می رفتیم مدرسه -مدرسه با بخاری نفتی اون موقع ها گازشهری نبود .مثل الان همه جیز لوکس نبود .اما چیزی داشت که الان نداره اون موقعه سادگی وصمیمیت بود یک رنگی بود-آرام حداقلش یه دروغ ساده وکودکانه بود یادش بخیر خونه ها حیاط داشت میشد بوی عید رو از وزش بادی که به درخت حیاط میخورد حس کرد.میشد زیر درخت نشت ودرس خوند وای اون زمان فکر کردن به آینده زیبابود.درسخوان و نمیدونم یادتونه حتی کتابهای درسی اون موقع هم ساده تر بود .وهم عکس ها ونوشته های زیبا تری داست .کتاب فارسی ویه آقای هاشمی بود که با خانواده اش به سفر رفت کتاب اجتماعی متفکر.خونه ها شاید طاقجه داشت .وحیاط هم باغچه بجه ها اون موقع ها کمتر مریض میشدن میشد میوه ها رو با پوست خورد ونترسید که مریض شیم میشد به فکر 120 سالگی بود میشد ساده زندگی کنیم یا بقول الان گاگول باشیم اما یک رنگی ها بیشتر بود دور هم بودن ها زیادتر بود به داد هم رسیدن دسته جمعی بود .خستهالان نزدیک عیده اگه اون زمان بود .جمع میشدن به هم کمک میکردن چای دور همی میخوردن وخندهای صمیمی روی لباشون بود خندونکمیشد بهار رو از عمو نوروز فهمید میشد بوی عشق بوی نشاط بوی زندگی رو فهمید کاش میشد جهان رو متوقف کرد تا دیگه تکنولوژی نسازه تکنولوژی باید تو پزشکی باشه اما به نظرم برای خونه کافیه راه نمیریم .چربی خون گرفتیم با موبایل به هم سر میزنیم تلفندیگه زحمت نمیکشیم حضوری حال هم رو بپرسیم بچه ها گرفتار آپارتمان نشینی شدن به نظرم اگه بارون نمی باره وبرف نمیاد .همش به خاطر تکنولوژیه اون موقع ها زمستون اصلا صاف نبود همش بارونی وبرفی بود اصلا خوش به حال آدمهای اولیه که با عشق زندگی کردن وبا امید شاکی

happy family animations

 

نظرات (37)

رها
3 اسفند 93 11:20
خیلی زیبا نوشتید،واقعا یادش بخیر خوشحالم رها جون خوشتت اومد
مامان اعظم
3 اسفند 93 12:12
خیلی ساده و زیبا نوشتی دوست عزیز. واقعا آهی از ته دل کشیدم. چقدر دلم هوای کودکی کرد امیدوارم انقدر دنیا به کامت بشه که هیچ وقت حسرت گذشته رو نخوری
مامان فاطمه
3 اسفند 93 14:20
سلام :مامان زهره جون با خوندن نوشتت منو به دوران بردی که پدر بزرگ ومادر بزرگ پدریم زنده بودن ما با هم زندگی میکردیم وهمه فامیل تو حیاط خونمون جمع میشدن وکلی خنده وشادی بود همه از احوال هم خبر داشتن الان سالی یک بار هم من بچه های عمه هامو وعمو رو نمیبینم خدا رو شکر بازم ما بهشون نزدیکیم ودر ماه چند بار همدیگرو میبینیم ....من که خیلی نگرانم وبه همه فامیل میگم با این ارتباطات بچه هامون بزرگ شدن همدیگرو نمبینن وحتی نمیدونن بستگانشون چه کسایی هستن....یاد گذشته بخیر هوس دور هم بودنو کردم سلام فاطمه امیدوارم انقدر دنیا به شانست بچرخه که هیچ وقت حسرت گذشته ها رو نداشته باشی دوستت دارم هوارتا
آرزو
3 اسفند 93 15:36
سلام.آره واقعا.خیلی قشنگ گفتی. ممنونم آرزوی خوبم
مامان صفا
3 اسفند 93 18:06
آخ که حرف دلای اکثر مامان و بابا ها رو اینجا نوشتی زهره جون خدا آخر و عاقبت همه رو بخیر کنه. ممنون دوست عزیزم
مامان فرناز
3 اسفند 93 21:41
عزيزم فوق العاده بود لذت بردم
مامی الی
4 اسفند 93 12:01
ياد باد آن روزگاران ياد باد.
مامان فهیمه
4 اسفند 93 14:17
مامان زهره واقعا عالی نوشتی طوری که حس آدم رو قوی میکنه و میبره به اون دوران زمانی که همه مون کنار همیم الان دغدغه ی زندگی مفهوم لذت از اون رو ازیاد برده... ممنون فهیمه گلم امیدوارم روزگار بر وفق مرادت باشه میبوسمت
مامان مهدیه
4 اسفند 93 14:41
قشنگ و ساده نوشتی مثل روزای کودکیمون........ دلم هوای اون دورانو کرد.... مرسی گلم امیدوارم مسیرت آینده ها شیرین تر از گذشته باشه برات گلم
مامان کیاراد جان
5 اسفند 93 8:17
سلام. ممنون از مطلب قشنگت. حس عجیبی بهم داد. خوشحال شدم به وبلاگم سر زدی. بازم بهم سر بزنید. گل پسرت، آریای دوست داشتنی را از طرف من ببوس. سلام بهترینم خوشحالم خوشت اومد امیدوارم فرداهات بهتر از گذشته هاتون باشه میبوسمت
مامان علی کوچولو
5 اسفند 93 17:20
واقعا حرف دلمو نوشتین منم برا اون وقتها دلم تنگ شده پس به امید روزهای بهتر برای شما
عمه ومامانی
5 اسفند 93 18:22
سلام ای گفتین یاد اون موقع ها افتادم یادش بخیر کاش ما هنوز بچه بودیم خوشحال شدم ازاینکه به وبلگ دخترم فاطمه زهراسرزدید وهوادارش شدید ممنون سلام منهم از شما سپاسگزارم که به وبلاگ ما سر زدید امیدوارم باز هم به ما سری بزنید
مامان ریحانه
5 اسفند 93 23:50
ممنونم عزیزم از حضور زیبایت در وب من عزیزم با عرض معذرت وقتی شما مهمان خانه ی مجازی من شدید که من داشتم پستی جدید می ذاشتم ولی فراموشم شده بود ثبت موقت بزنم و به خاطرهمین مطلب ناتمام ارسال شده بود خیلی لطف کرده بودی عزیزم الان پستم تکمیل شده خودم کلی خجالت کشیدم خانومی اگه اجازه بدید افتخار لینک کردنتو نو داشته باشم و دوستیهایمون و پایدار کنیم سلام گلم وب قشنگی داری وهم ماشالله کوچولوی نازی اصلا اشکال نداره منهم خیلی خوشحالم با شما آشنا شدم ودوست دارم این دوستی آذامه پیدا کنه گلم میبوسمت
مامان پرهام
6 اسفند 93 7:21
یادش بخیر ممنون خانمی از حضور گرمت
پریسا
6 اسفند 93 9:13
خدا نی نی شما رو هم حفظ کنه ان شاالله به ما هم سر بزنید ممنونم گلم چشم
مامان ریحانه
6 اسفند 93 10:40
سلام زهره جون ببخشید باز مزاحم شدم برای این شکلک آخری مزاحمت شدم نمی دونم چه جوری این اومد دستم رفته روش به هر حال شرمنده این شکلک تماس رو عمدی نذاشتم مطمئنا اشتباه شده گفتم الان زهره جون میگه برای چی میگه تماس بگیره دوست عزیزم ببخش این خونه تکونی پاک حواس من و پرت کرده می بوسمت عزیزم عزیزم انقدر سخت نگیر ممنونم که بهم پیام دادی میبوسمت گلم
مامان خانومی
6 اسفند 93 12:51
سلام زهره جون خدا پسرتون رو براتون نگه داره. ماشالله خیلی بامزه است. ممنون که از وبلاگ پسرم دیدن نمودید. مرسی خانمی ممنونم که به ما سر زدید
مامان ندا
6 اسفند 93 14:03
سلام خانومی..ماشااله به آریا جون ممنون بهمون سرزدین با اجازه لینکتون کردم ....واقعا احسنت چه نوشته زیباییه ..منو بردین به زمانهای گذشته حیف یادش بخیر چه روزای خوبی داشتیم چه کتابهایی خصوصا آقای هاشممممممممممییییی ممنون گلم شما خیلی لطف دارین خوشحال شدم از این که با شما آشنا شدم درود بر شما
عمه فروغ
6 اسفند 93 17:16
سلام زهره جان خیلی زیبا نوشتید این پست رو واقعا این روزها سادگی ها و صمیمت ها از بین رفته و عصر تکنولوژی جای آن رو گرفته ممنون از این که به من سر زدید ممنونم فروغ جون امیدوارم لحظه هات پر از شادی ونشاط باشه میبوسمت
مامان مریم
6 اسفند 93 17:26
سلام ،ممنون از نظر لطفتون آریا جان هم یه جنتلمن واقعیه خدا حفظش کنه براتون... مرسی مریم جونم ممنونم که به ما سر زدید میبوسمت
مامان زهرا
6 اسفند 93 20:21
چقدر قشنگ نوشتی حرف دل من زدی.حیف که دیگه زندگی دکمه برگشت نداره.همه اسیر همین تکنولوژی شدیم. درسته گلم امیدوارم آینده برای شما بهتر از اینها باشه که هیج وقت حسرت گذشته ها رو نخورید هر چند هیچ وقت زیبایی گذشته تکرار نخواهد شد مراقب خودت باش خانمی
مامان
7 اسفند 93 9:12
سلام مامان زهره . مرسي كه به ما سر ميزني . متنت حس و هواي بچگيمونو زنده كرد . ممنون سلام عزیزم وب شما قشنگه واز دیدن کوجولوی شما لذت میبرم امیدوارم زیر سایه شما وپدرش به 120 سالگی برسه برای شما بهترین ها رو آرزومندم
maman zahra
7 اسفند 93 9:18
مرسی از اینکه به من سر زدی خواهش میکنم گلم وب قشنگی داری نوشته هات زیباست بهت تبریک میگم مامان خوب
مامان عرشیا
7 اسفند 93 13:10
سلام وقعا یادش بخیر چقدر دلم میخواد یکبار دیگه برم کلاس اول . ممنون به ما سر زدین. بوس بوس سلام گلم منهم ممنونم که به ما افتخار دادین وسرزدین
مامان مهرناز
7 اسفند 93 22:40
سلام عزیزم خیلی زیبا نوشتی یادش بخیر ممنون گلم نظره لطفته گلم ممنون بابت این پیام
مامان زهرا جون
8 اسفند 93 14:08
سلام ممنون که بهمون سر زدین ممنون میشم بهم بگین چطوری باید از مطلبی هواداری کنم؟! خدا پسر نازتون رو براتون نگه داره سلام گلم ممنون بابت این پیام عزیزم زیر هر مطلب زده میپسندم با کلیک روی اون میتونی هواداری کنی امیدوارم درست رسونده باشم
مامان فاطمه
8 اسفند 93 23:03
سلام مامان زهره جونی:گل پسری خوبه به ما سر بزنید سلام فاطمه جون خوبی گلم کوچولوت چطوره اتفاقا من هر وقت میام پای سیستم اول وب شما رو بازدید میکنم دوستت دارم گلم
مامان آمیتیس
9 اسفند 93 7:38
ممنونم عزیزم که ما رو به اون حال و هوا برگردوندید آریا جونم ماشالا خیلی ماهه گل پسر نازم سلام عزیزم منهم ممنونم که به ما سر زدید آمیتیس عزیز رو ببوس
میهن استار
9 اسفند 93 9:04
با سلام از شما دعوت میکنیم از فروشگاه اینترنتی mihanstare.ir بازدید نمایید
مامان امیرعلی
9 اسفند 93 9:06
سلام دوستم بفرما نظرخواهی منتظرم
ليلا
9 اسفند 93 13:51
يادش بخير . ياد اين روزا هم بخير . روزي برسه از همين روزا هم به خوبي و خوشي و ... ياد كنيم . حس آخر ساليم با اين متن زيبا شديدتر شد . سلام لیلا جون ممنونم که به ما سرزدی گلم امیدوارم حس خوبی بهت داده باشم گلم
مامان سپید
10 اسفند 93 9:02
سلام چه زیبا نوشتی یک لحظه چشمامو بستم و اون دوران رو تصور کردم. عااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالی بود. مرسی خانمی شما خیلی لطف دارین نهایت تشکر
مامان الهام
10 اسفند 93 19:35
با این نوشته منو به دوران کودکیم بردید چه دوران خوبی بود امیدوارم لحظات خوبی رو به یادت اورده باشم میبوسمت گلم
شاپرک مامی
11 اسفند 93 2:29
یادش بخیــــــــــــــــــــــر
مامان امیرعطا
12 اسفند 93 0:30
عزیزم واقعا که مارو بردی به اون زمان.. دم عید اون موقع ها چه صفایی داشت... منم خیلی دلم برای اون روزای قشنگ تنگ میشه.. کاش بچه هامون هم فرصت داشتن 1روز تجربه دوران کودکی مارو داشته باشن...مطمئنم که دلشون میخواست تو همون زمون بمونن. ممنونم که به ما سر زدی ووقت گذاشتی ومطا لب رو خوندی خیلی لطف داری میبوسمت گلم
بابا و مامان
12 اسفند 93 12:41
واووووووووووووو چه زیبا و قشنگ گفتی زهره جون واقعا هم ماداریم به کجا میریم یک دنیا ممنون به خاطر پیام های قشنگتون
مامانی هستی جون
12 اسفند 93 23:29
لاااااایک هزار تا زهره جوووون واقعا یادش بخیر اون روزا راستش یکم دلم به بچه هامون می سوزه قدیما خیلی بهتر بود مرسی خانمی که به ما سرزدی بهترین هارو برات آرزومندم گلم میبوسمت