اریا جوناریا جون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

تمام زندگی من

بدون عنوان

صدای پات رو دوست دارم وقتی حرف میزنی با اون صدای بچه گونه ات تمام صدای دنیا برام بی معنی میشه وقتی نگاهات رو عاشقونه به من میندازی تمام زیباییهای دنیا رو در نگاه پاک و معصوما نه هت میبینم  وقتی عاشقونه دستات رو تو دستام میزاری احساسم اینه که دنیا تو دستهای منه من خدا رو بخاطر افریدن تو سپاسگرارم
14 آبان 1392

بدون عنوان

این روزها خیلی شیرین زبون شدی حرفهای بزرگونه میزنی بعضی وقت ها حرفهای میزنی که نمیدونم از کجا یاد گرفتی هنوز پوشک رو رها نکردی تازه زنگ میزنی میگی بابا پوشک بخر با اسباب بازیهات که بازی نمیکنی فقط علاقه داری با وسایل خونه واشپز خونه بازی میکنی هر چی هم که برات میخریم علاقه ات تا زمانی هستش که خریدی تازه به اقا پایس هم خیلی علاقه داری وقتی پلیس رو مبینی کلی ذوق میکنی و شعر اقا پلیسه بیدار ررو میخونی بعدش به اب خیلی علاقه داری وبرای اینکه بری حموم واب بازی کنی میگی مامان پی پی کردم  وبعدش برای اینکه لج بابات رو در بیاری میگی آشد مامانم وهر وقت کار بد انجام دادی وحسابی منو عصبانی کردی میگی مامان آشدتم وبعدش منو بوس میکنی تازه میری روغ...
14 آبان 1392

بدون عنوان

هر گاه احساس کردیم که خوشبختیم بدانیم که پشت این احساس کسی هست که ما را دوست دارد که این خوشبختی را به ما هدیه کرده و ان کسی جز خدا نیست پس سپاسگزارم  خدا جون 
13 آبان 1392